از روزی که نخستین چاپ نغمه های شاعرانه انتشار یافت ، دوازده سال میگذرد. در آن هنگام من هیجده سال داشتم . هنوز زندگانی برای من خود دفتر شعری بود که هر ورق آن با قلم زرین رویاها و تخیلات شاعرانه من نگاشته شده بود. هنوز روح من که مانند غالب جوانان درین دوره از زندگانی پر از هیجانها واحلام مبهم ووصف ناپذیر بود ، فرصت آشنائی با تلخیها و زشتیهای عادی حیات نیافته بود . آنزمان ، بسیاری از قطعات لامارتین مرا نیز مانند خیلی از خوانندگان من فریفتن خود کرده و گاه نیز گریاند، زیرا این قطعات نماینده آن احساسات سوزنده و مرموزی بود که هر جوانی در دل خود پنهان دارد و ایغالبا نمیتوانند حقیقت آنرا که برای خود او نیز مبهم و تاریک است برای دیگران تشریح کند…