خاصیت بسیار آشکاری که در مردان بزرکهست این است که همه قیدهای جانفرسای را که در پیش پای دیگران است در هم می نوردند و به هیچ می انگارند. قرنها دو قیدجانکاه همه بشر را آزرده و مانع از هزاران کامیابی و فیروزی شده است و آن، قید مکان و زمان است. چه آرزوها و چه کامرانیها به این دو قید بر خورده و چه بسا توانایان را ناتوان کرده است. میلیونها آدمیزاده ناکام خواسته اند کاری از پیش ببرندو جهانی را در زیر پای بگذارند. به وسیله آن داشته اند که از کوههاو دریاها و دشتها و بیابانها آن سوتر روندو کام دل بر گیرند و نه توانسته اند به اندازه ای که در خور همتشان بوده است در جهان بمانند و این آرزوهای شیرین را بر آورند.
اما مردان بزرک این دو قید جانفرسای را نیز در هم می نوردند. روزی داستان رستم و سهراب از ذهن دهقان زاده ای در طوس ، ابوالقاسم منصوربن حسن فردوسی ، تراوش می کند . طبع شاعرانه سرکش این رادمرد آنرا می آراید و می پیر اید و بر روی صحایف کاغذ می گذارد و سرانجام به ناکامی و دل آزردگی…..