پیش از مرداد ۳۲ و اندکی پس از آن، در سنی نبودم که بد و نیک اجتماعی را بفهمم. آن سالهای پر هیاهو را من و همسالانم به حل مسئله حوضی اشتغال داشتیم که زیر آبی داشت و فواره ای و تعیین می نمودیم که اگر هر دو باز باشند – کدام عاقل چنین کند؟ – بعد از چه وقت حوض پر خواهد شد. البته که همیشه گلوگاه فواره فراتر از زیر آب بود و الا حوض تا ابد پر نمیشد .
و اصلا عقلمان قد نمی داد که بعد از چه وقت حوصله ملت یا حکام سر ریز می شود. چه، نمی دانستیم حوصله کدامیک فراختر است. گفتم که به سن تمیز اجتماعی نرسیده بودیم – من و همسالانم – وقتی که بزرگتر شدیم، خواستیم مصداق «یستمعون القول ویتبعون أحسنه» باشیم. اقوال را بشنویم و بهترین را برگزینیم.
اما کدام اقوال؟ دیگر قولی نبود جز یک قول که قول حاکم بود. کاروانها کوچیده بودند یا کوچانده شده بودند. اجاقهای سردی بر کوره راه اندیشه مان بیانگر این بود که روزی کاروانی و ایلی اطراق داشته است. احزاب و جبهه ها، سازمانها و گروهها برچیده شده بودند. آن زمان که ما خواستیم اقوال را بشنویم و بهترین را بگزینیم حوصله حکام سر رفته بود. مگر حکام چقدر حوصله دارند؟ مگر میشود هر روز میتینگ در آورد و زنده با دو….