بنام آنکه دارای جهانست خرد ز ادراک او حیران بمانده بهر وصف که گویم زان فزونست بسی گفتند و میگویند ازین حال هزاران سال اگر گویند و پویند حنان گفتند رو بشناس خودرا کزین ره سوی یزدانست راهت چو نادانی ندای هیج ازین حال زدانش زنده مانی جاودانی اگر بشناختی خودرا بتحقیق
خداوند تن و عقل و روانست دل و جان در رهش بیجان .مانده زهر شرحی که من دانم برونست ندانم تا کرا روشن شد احوال در آخر رخ بخون دیده شویند طریق کفر و دین و نیک و بدرا ترابس باشد این معنی گواهت شود ضایع ترا روزومه و سال زنادانی نیابی زندگانی هم از عرفان حق بابی تو توفیق….