بار دیگر این موهبت نصیب من شد که بر سر شاهنامه باز گردم. این بار پای داستانی در کار است که به علت امتیاز خاص و وضع یگانه ای که دارد آن را «داستان داستانهای نامیدم. از چهار سال پیش به این سو که درس فردوسی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بر عهده من بوده است، به همراه دانشجویان با این داستان سروکار داشتم. ضرورت همین درس ایجاب می کرد که متنی از «رستم و اسفندیار» فراهم شود که هم اطمینان بخش باشد و هم کامل؛ زیرا به نظر من روا نیست که شاهکارها در متن منتخب خوانده شوند.
پس از تهیه این متن، بر آن شدم که استنباطهائی را که از داستان داشتم، و گاه در سر کلاس مطرح میشد بر آن بیفزایم، و این همان است که تحت عنوان «تأمل در رستم و اسفندیار» به دنبال متن جای گرفته است. چنان که می بینید، فرع از لحاظ….