وقتی که «غرب» به اندازه کافی، مسیحیت را «دو شبد»، برای ادامه حیات استعماری خود، متوجه فرهنگ و مذاهب «شرق» گردید
تجزیه امپراطوری عظیم عثمانی، لشگر کشی و حمله ناپلئون به مصر، قیام ضد استعماری مردم سودان، قیام مردم هندوستان… و دیگر حوادثی که از آغاز قرن نوزدهم اتفاق افتاد – و سرانجام: تحول
سرمایه داری غیرانحصاری» به «سرمایه داری انحصاری» (امپریالیسم) و در نتیجه: ضرورت تقسیم اقتصادی – منطقه ای جهان، بین دولت های امپریالیستی، همه و همه، معادله های سیاسی و موازنه قدرت ها را در کشورهای شرقی دگر گون ساخت و باعث شد تا دشرقشناسی» از حالت کلاسیک خارج گردیده و در خدمت سیاستمداران و دولت های غربی، فواید عملی و تئوریک داشته باشد.
هنری برانسشوبک» (متخصص ممتاز فرانسوی در تاریخ استعماری) می گوید: کار بزرگ استقلال در ممالک استعمار زده، با انتشار آثار بیشماری در باره تاریخ واقعی این کشورها، همراهی شده است…