شکسپیر می گوید: «زندگی قصه ای است که ابلهی نقلش میکند، پر از خشم و خروش و هیاهو است، و هیچ معنایی ندارد. شاید شکسپیر نخستین کس در تاریخ تأمل آدمی باشد که به شیوه ای آگاهانه، احساسی را که گروهی از اندیشه گران پیشین به طرزی کمابیش مبهم و شکل نگرفته درباره کار و بار جهان داشتند، به بیانی دقیق و گویا در آورد . حتاء می خواهم بگویم، به دقیق ترین و گویاترین و کامل ترین بیان. او با این گفته به صفت «ناعقلانیه (absurdc) در وصف جهان راه جسته است، و برخی از ژرفترین اندیشه گرانی سپین، بویژه در روزگار نو، در شرح جهان و کار جهان از او الهام گرفته اند و درونمایه absurde‘‘ را هر کدام به شیوه ای در نوشته هاشان پرورانده اند. نکته این نیست که ناعقلانی بود، خصلی ماهوی جهان به وجه مطلق است: جهان نه عقلانی است نه ناعقلانی. بلکه نکنه این است که ما، آدمها، این دو خصلت را به آن می دهیم