ما خدانی را میجوئیم که آب روانست، و تخم هستی ما، آنرا شب و روز مینوشد، تا بروید و درفرازش ، خوشه بینش شود ، و تا از مکیدن این آب، تخم هستی ما ، بروید و در این گیتی بهشت ازما برآید، و سراپایمان ، خنده شود . تا از خنده و شاد شدن ، گوهر ما و اوباهم، زیباشود ، تا باهم اصل زیبائی باشیم .ما خدائی را میجوئیم که درهم به پیچیم ، مانند پیچه به تنه درخت ، تا باهم ، اصل زیبائی و هم آهنگی وجشن و بینش باشیم ، جائی ترس و بیم هست، که خدا و انسان، همآغوش و جفت و آمیخته باهم نیستند. از بریدگی خدا از انسان، زشتی و بیم در گیتی، پیدایش می یابد . انسان ، زشت میشود، چون در این بریدن ، گناهکارمیشود، و خدا ، زشت میشود، و میترسد که صورت خود را بنماید و از انسان ، زشت تصویر گردد .هنگامی خدا از انسان، بریده میشود، خدا ، تبدیل به خالق ومعبود ، و انسان، تبدیل به مخلوق وعبد میشود ، و دیگر، « یارهمدیگر» نیستند، و با این بریدگی از هم ، زشتی و دوزخ، پیدایش می یابد، که پیکر یابی « بیم وترس» است ، وهردو از هم میترسند و از همدیگر میگریزند . یکی منکر خدا میگردد ، تا از او، آزادی بیابد، و دیگری ، قدرت انحصاری میطلبد، تا انسان را بزنجیروبند بکشد .هنگامی خدا از انسان بریده و پاره کرده شد، و ناهمسرشت شدند، گناه و بیم و دوزخ ، پیدایش یافت . آنگاه خدا، از دنیا بریده شد، دنیا زشت وفانی شد ، و بهشت از دنیا ، تبعید گردید ، ونیازبه ایمان آوردن به غیب بود . آنگاه که خدا را از انسان بریدند، انسان دررنج و کین و رزی هبوط کرد و گناهکارشد، و خدا، محکوم به خودپرستی وقدرت پرستی و انحصار کردن قدرت به خود شد. آنگاه که خدا را از انسان بریدند، انسان برآن شد، که خدا را فراموش کند، و خدا برآن شد، که انسان را عبد خودش کند، و فراموشی انسان را گناه بداند. آنگاه که خدا را از انسان بریدند ، انسان کوشید که در دنیا، بهشت برای خودش بسازد، و خدا ، آن بهشت را ویران ساخت، و کوشید که بهشتی، فراسوی دنیا برای غلامان حلقه بگوشش بسازد که عمر خود را صرف عبودیت او کرده اند و هیچگاه از آن یاد نیاورده اند که با خدا ، جفت و یارند . و درهردو، عشق، خشکید. آنگاه که خدا را از انسان بریدند، خدا برای انسان، عظیم و وحشت آورشد، وانسان، پشت به خدا کرد و از او گریخت، و خدا، تنها ماند . آنگاه که خدا را از انسان بریدند، جشن گاهها، تبدیل به معابدشدند…..