ای خردمند عاقل و دانا قصه موش و گربه بر خوانا قصه موش و گربه منظوم گوش کن همچو در غلتانا از قضای فلک یکی گربه بود چون اژدهابه کرمانا شکمش طبل و سینه اش چو سپر شیر دمب و پلنگ چنگانا از غریوش به وقت غریدن شیر درنده شد هراسانا سر هر سفره چون نهادی پای شیر از وی ش دی گریزانا روزی اندر شرابخانه
شدی از ب رای ش کار موشانا در پس خمره مینمود کمین همچو دزدی که در بیابانا ناگهان موشکی ز دیواری جست بر خمب می خروشانا سر به خم برنهاد و می نوشید مست شد همچو شیر غرانا….