معذا روزهای خوشتری سعادت بار تری بر روی یک لبخند میزدند. مغز و روح او در خلال این مسافر تنها و راه بیماریها خودش را میگرفت قوی میشد و افکارش روشن تر و صائب تر میکردید , سفرهای او در جهان و در میان جوامع مختلف چون توام با حوادث و ماجراهای سخت و هیجان انگیز زندگی بود تجربیات گرانبها و معلومات وسیعی باو ارمغان داده و از هر خرمنی خوشهائی برایش چیده بود . قلم سست او که تاکنون در تصورات و اوهام سرگردان بود میرفت که قدرتی بیابد و با حقایق و و اقیات سرو کار پیدا کند. در سرزمینهای متروک و پر برف کلوندیک و در ارض شمالی ، آنجا که هیچکش حرف نمیزند و همه چیز در تفکر و اندیشه است ، جک مدتهای مدیدی سر یجیب تفکر فرو برده بود. خود…