در سرنوشت حیات نویسنده این سطور هم از آغاز عمر، کوئی بک پیوستگی دیرین با کشور هند مقدر بوده است که گاه گاه او را با آن سرزمین سر و کاری دست میداد. در اوان شباب در اثنای سنین ۱۶-۱۹۰۹م. هنگامی که این بنده نگارنده ایام دانش آموزی را در موطن پدری خود شیراز – بسر می آورد چندتن از آزادمردان و روشندلان هندوستان که از پنجه استیلای بیگانگان بر وطن خود خاطری پریش ودلی ریش داشتند از مرز و بوم خود گریخته و بجنوب ایران پناه آوردند. یکی از آن شورشیان میهن پرست که از نوابغ فضلاء عصر و از فحول نویسندگان زمان خود بود بنام «صوفی أمبا پرشاد» از اهل بلده مرادآباد، در شیراز رحل اقامت افکند و روز کاری در آنجا مقیم گشت و عاقبت در اوان جنگ دوم جهانی به بند اسارت افتاد و در زندان جان سپرد. وی در آن روزها اوقات خودرا به تعلیم در مکاتب و تحریر در جرائد میگذرانید. قضارا ویرا با پدرم دوستی و آشنائی اتفاق افتاد و او مرا به تلمذ نزد آنمرد دانشمند امر فرمود، وروز کاری بقرائت تاریخ و علوم ریاضی ولسان انگلیسی در محضر او اشتغال داشتم . سخنانی که آن عالم هندی از کشور خود حکایت میکرد هنوز چون نقش بر حجر برصحیفه ضمیر مرتسم است . از همان ایام خاطر مرا بدان سرزمین…..