حبقوق نبی این کتاب را احتمالا بین سالهای ۶۰۵ و ۵۸۶ ق.م. نوشته است. در کتابش سؤالی مطرح میکند مبنی بر اینکه چرا قوم یهود تا این حد پلید و گناهکار شده اند. او از آنان میخواهد که توبه کنند و از شرارت خود دست بردارند و الا خداوند دشمن شمالی آنان، بابلیها را می فرستد تا سرزمین یهودا را با خاک یکسان کنند. در ضمن حبقوق اضافه میکند که خداوند به موقع خود بابلی ها را نیز که بدتر از یهودیان هستند نابود خواهد کرد. حبقوق همچنین یادآور می شود که در زحمات و مشکلات باید بخاطر داشت که خداوند امین و وفادار است و باید به او اعتماد داشت. حبقوق در کتابش سؤالاتی مطرح می کند و منتظر می ماند تا خداوند به آنها پاسخ گوید. در آخرین فصل کتاب، حبقوق دعای خود را بصورت سرودی ارائه میدهد. کلمات این سرود حاکی از ایمان حبقوق است به خدایی که با قدرت خویش عالم هستی را اداره می کند و بر آن تسلط کامل دارد. با وجود مشکلات و ناکامی های زندگی، ایمان حبقوق محکم پابرجاست و او را از شادی خداوند سرشار میسازد: «هر چند درخت انجیر شکوفه ندهد و درخت انگور میوه نیاورد، هر چند محصول زیتون از بین برود و زمینها بایر بمانند، هر چند گله ها در صحرا بمیرند و آغلها از حیوانات خالی شوند، اما من شاد و خوشحال خواهم بود، زیرا خداوند نجات دهنده من است……